شهرآرانیوز | سالها پیش اواخر دهه هشتاد، زمانی که جمعهها بچههای هم سن وسال من میرفتند اول پنجتن کنار پارک بسیج فوتبال بازی میکردند، من با «عمو حفیظ» که شاعر است و اهل ادبیات، جمعهها را میرفتیم جلسات شعرخوانی «دُرّدَری».
در آن جلسه خیلیها را برای اولین بار دیدم از جمله؛ محمدکاظم کاظمی، سید ابوطالب مظفری، الیاس علوی، عباس رضایی و چند تا آدم دیگر که خیلی از آشنایی با آنها خشنودم. آن روزها دفتر دُرّدَری در کوچه روبه روی بیمارستان ۲۲ بهمن در پیچ تلگرد و در طبقه دوم ساختمانی استیجاری قرار داشت که در حیاط طبقه پایین آن خروسی بود که هروقت کسی میخواست شعر بخواند، صدایش را بلند میکرد، تا من شعر را نشنوم.
در کنار جایی که شاعران مینشستند تا شعر بخوانند، بالای طاقچهای نقاشی پرتره از مردی جاافتاده با کاپشنی پاییزی بر تن، قرار داشت. همیشه بعد از اینکه جلسه شعرخوانی تمام میشد، میرفتم روبه روی این نقاشی میایستادم و به چهره مرد داخل قاب نگاه میکردم. (این نقاشی را یک نقاش هراتی به نام «محمدابراهیم حبیبی» کشیده است و هنوز در دفتر دُرّدَری نگهداری میشود)، یک بار از استاد کاظمی پرسیدم، این مرد داخل نقاشی کیست؟ و ایشان گفتند: «استاد رهنورد زریاب» داستان نویس. آنجا برای اولین بار بود که نام رهنورد زریاب را شنیدم.
بعدها هرازگاهی نام ایشان را میشنیدم یا در کتاب و مجلهای نامشان را میخواندم. روزها گذشت تا اینکه اسفند سال ۱۳۹۲ به کابل رفتم تا کاری پیدا کنم و ادامه زندگی را در وطنی بگذرانم که تا آن روز تنها در پسوند نامم آمده بود و از آن به عنوانی برای مشخص کردن من از دیگر دوستانم به ویژه در روزهای مدرسه و دانشگاه استفاده میشد. بهار ۱۳۹۳ در یکی از تلویزیونهای خصوصی افغانستان به عنوان مسئول اخبار فارسی وب سایت خبری این تلویزیون مشغول به کار شدم.
شنیده بودم که «استاد محمداعظم رهنورد زریاب» در این رسانه مسئولیت نظارت بر زبان فارسی را برعهده دارند و من بی تاب دیدار ایشان بودم. استاد زریاب آن روزها هفتهای چهار روز به دفتر میآمدند. در همان یکی دو روز اول کار درحالی که سرگرم خواندن اخبار بودم متوجه شدم به یک باره همه کارمندان از جایشان بلند شدند. دقت کردم دیدم مردی تکیده با لباسهایی که هیچ رنگی از تجمل نداشت با کیفی در دست وارد شدند و به همه سلام کردند. خودش بود؛ رهنورد زریاب. کمی که گذشت خدمت ایشان رسیدم، خودم را معرفی کردم و ماجرای ارادتی که به واسطه دیدن تابلوی نقاشی ایشان برایم ایجاد شده بود برایشان تعریف کردم.
از آن روز به بعد منتظر بودم تا ساعت دو ظهر شود، استاد زریاب بیایند و من مشتاقانه خدمت ایشان برسم و بیاموزم. در تمام آن روزها که افتخار گفتگو و آموختن از ایشان نصیبم میشد خیلی چیزها یاد گرفتم. استاد زریاب عاشق زبان فارسی بودند و تلفظ درست کلمات و نوشتن درست آنها برای ایشان اهمیت زیادی داشت.
سال ۲۰۱۵ و در روزهایی که سیل پناه جویان افغانستانی و سوری به سمت اروپا در حرکت بود، مثل دیگر روزها خدمت ایشان رسیدم، سلام کردم و از ایشان پرسیدم که تفاوت مهاجرت امروز افغانستانیها به اروپا با مهاجرت آنها به ایران در اواخر دهه ۵۰ و اوایل دهه ۶۰ چیست؟ استاد زریاب گفتند: «هیچ وقت منتظر نباش که از میان این جمعیت، شاعر و نویسندهای تربیت شود. مهاجرانی که به ایران رفتند، گنجینهای به نام زبان مشترک داشتند که فارسی است، چیزی که در اروپا وجود ندارد.»
دو سال پیش رهنورد زریاب در آپارتمان خود در کابل به کرونا مبتلا شد و با وجود تلاش دوستانش برای رهایی از چنگال این ویروس شوم در تاریخ ۲۱ آذر ۱۳۹۹ رخت از این دنیا بر بست.